طاها فرشته عشقطاها فرشته عشق، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

با تو مادر شدم نور كوچولوي من

36 هفته - ویزیت یه دونه به اخر مونده دکتر

مسافر کوچولو دیگه سفرت داره تموم میشه  و داری پا به دنیای تازه میزاری این روزهای با من بودن ات خیلی لذت بخشه تکون خوردن هات و همه دقایق در من بودن و با من بودنت روز سه شنبه پیش تاریخ ٦ آذر رفتیم ویزیت دکتر پاک روش - مامانی بابادی خونه منتظر موندن تا ما از دکتر برگردیم یه دلشوره ا داشتم که نکنه دکتر بگه زودتر از موعد باید به دنیا بیای ولی بعد از سونو و  معاینه دکتر کلی خوشحال بود و گفت "‌کار تموم شد " که بعدا این جمله دکتر سوژه شد و من و بابات کلی می خندیم به این حرف بعدم دکتر گفت همه چی خوبه و تو در ٣٨ هفته و ٣ روز ایشالله تاریخ ٢٣ آذر به دنیا خواهی اومد عزیزم   این ٢ هفته هم خواهد گذشت و روزهای...
10 آذر 1392

هدیه خیلی قشنگ و عاشقانه بابا حمید به مامان طاها

خوب پسر کوچولوی عزیزم بگم برات از هدیه بابا جونت به مامان : بابا حمید خیلی در تب و تاب این بود که هدیه چی بده به مامان برای به دنیا اومدن تو گل خوشبو از منم نظر خواست و منم کلی فکر کردم و ازش خواستم برام یه پلاک به اسم خودش برام بده بسازن .باباجونت هم اال کرد و این شد که من الان یه پلاک خیلی قشنگ از اسم بابایی ات توی گردنم دارم اینم عکسش بمونه برای یارگاری : ...
10 آذر 1392

زحمت های فوق العاده زیاد مامانی و بابادی

  سلام پسر کوچولی مامانی دیگه کاملا به روزهای شمارش معکوس نزدیک شدیم عزیزم . از اون ماجرای نا خوشایند بیمارستان و هول خوردن همه ما به خاطر ریسک زود به دنیا اومدنت مامانی و بابادی یکشنبه هفته پیش اومدن تهران برای کمک کردن به تمیز کردن خونه اخه می خواستیم برای اومدن تو به خونه حسابی همه جا را اب و جارو کنم هدیه کوچولوی الهی .خلاصه بگم که خونه واقعا کثیف بود و یه روز کامل طول کشید که خونه مون عین دست گل بشه و همین جا جا داره هزار تا از مامانی و بابادی تشکر کنیم که اینقدره کمک کردن و خسته شدن . عصری هم دیگه خسته بودیم ولی حسابی دیدن یه خونه تمیز می چسبیدددددددددد بعدش هم با مامانی ساک بیمارستان تورو جمع ک...
10 آذر 1392

یک خطر بزرگ........34 هفته و 4 روز

پسر کوچولوی من طاهای بی گناه کوچولو می خوام از یه خطر بزرگ بگم که خدا ر وشکر به خوبی فعلا رفع شده و خدا خیلی کمکمون کرد - 1 شنبه شب که برای چک اپ سونوگرافی بیوفیزیکال و نوار قلب تو رفته بودیم بیمارتان ابان یه هو خانم ماما گفت که مایع امینوتیک زیاد شده و خطر ناکه به دکتر پاک روش زنگ زدن و فگت فوری بستری بشم و یه هو گفتن شاید فردا سزارین بشم و تو  رو از توی دل من بیارن بیرون - دنیا برام تیره و تار شد اونقدر گریه کردم و اعتراض کردم و بابا حمید طفلکی ات گیچ شده بود خیلی خبر بدی بود ولی ما گفتیم حتی اگه قرار بر بستری باشه میریم بیمارستان کسرا - عزیزم اگه زود به دنیا میومدی مجبور بودن بزارت توی NICU و من اصلا تحمل نداشتم... خلاصه رف...
29 آبان 1392

خدای معجزه ها شکر شکر شکر

سلام وای یه خبر خوب دارم برات پسری من   سام کوچولو مه چشم اش مشکل پیدا کرده بود و همه براس نگران بودیم و چقدر خدا میدونه براش اشک ریختم و گریه کردم -- ای خدا ای ماه عزیز محرم و ای امام حسین شفا دهنده شکررررررررررر اره توران اینا هفته پیش اومدن تهران و سام کوچولو رو برای عصب سنجی بینایی بردن و بعد از کلی دلشوره و نگرانی بعدظهرش معلوم شد بچه معصوم چیزی اش نیست و همه چی خوب شده چقدر خوشحال شدیمممممممم و خدا ر وشکر کردیم بعدم توران نیت کرد اسم سام رو بزاره رضا - یا امام زضا حافظ همه کوچولو ها باش   ...
29 آبان 1392

33 هفته

سلام عشق کوچولو دکتر پاک روش برای ماه ٨ سونو گرافی بیوفیزیکال و وزن داد برا که روز پنجشنبه همراه بابا حمید رفتیم انجام دادیم عزیزم خدا رو شکر همه چی تو خوب بود خانم دکتره گفت هم توپولی هم قدبلند من و بابات کلی خوشحال شدیم به مامانی مرضیه هم زنگ زدیم گفتیم و اونم کلی خوشحال شد . اینم جواب سونوگرافی برات می زارم اینجا : ...
18 آبان 1392

يه موي سفيد كوچولو توی موهای بابا حمید

يه موي سفيد كوچولو سلام مسافر كوچولوي  توي راهي اميدوارم حالت خوب خوب باشه و همه چي روبه راه ديگه چيزي نمونده سفر پر رمز و رازت تموم شه و به اميد خدا بيايي توي بغل ام عزيزم امروز مامانت مي خواد مي خواد يه چيز كوچولو بهت بگه ، راستش امروز نشسته بودم روي مبل بابايي ات هم خوابيده بود پايين پام و من پامو گذاشته بودم روي سينه اش ، اين كارو خيلي دوست دارم حالا وقتي تو اومدي تو بشين روي شكم اش منم پامو ميزارم روي سينه اش ديگه نمي تونه جم بخوره هه هه هه  تازه كلي هم خوشش مياد بهت قول ميدم ... خلاصه داشتم مي گفتم كه اون بالا نشسته بودم يه كمي سرشو ناز كردم موهاشو بازي كردم كه يه هو ديدم بين موهاي بابايي ات يه دو سه تا تاز س...
18 آبان 1392

31 هفته - عید غدیر مبارک سید کوچولوی من

سلام سید طاهای کوچولوی من این اولین عید غدیره عزیزم که تو سید کوچولو اومدی به خانوادمون ، مامانی مرضیه میگه برای زن موهبت بزرگی هست که یه سید به دنیا میاره امیدورام مامان خوبی بشم و تو هم پسر خوبی باشی عزیزک من . یادم میاد از خیلی وقتها پیش از قبل ازدواج دوست داشتم همسرم سید باشه به سید ها حس مثبت خوبی داشتم و وقتی با باباجونت اشنا شدم برای ازدواج و فهمیدم سید هست خیلی خوشحال بودم حالا دارم بچه شو به دنیا میارم یه سید کوچولوی پاکاز بهشت خدایا شکرت امسال همه که به بابا حمیدت زنگ میزدن تبریک میگفتن به تو هم کلی تبریک می گفتن نبومده ببین چقدر عزیزی فسقلی ................ ...
1 آبان 1392

30 هفته

سلام مهمون دلم ماهي كوچولوي رقصانه من   واي كه تو تكون مي خوري شنا مي كني و من عشق مي كنم ... اين روزها وقتي باهات حرف ميزنم و صدات ميكنم بهم جواب ميدي و از اينور مي پري اونور انگار دوست داري باهات بازي كنم فكر كنم دنيا كه بيايي با هم كلي بازي هاي قشنگ قشنگ كنيم  البته بابا حميدت هم باهات پلنگ بازي ميكنه كنه ديگه فكر كنم خدا بخواد يه2 ماه ديگه چشماي قشنگتو به روي دنيا باز كني و زندگيمونو از اينم شاد تر كني موچولوي من توي اين 30 هفته ديگه حسابي بزرگ شدي يه عكس هم از تو دلي خودت برات ميزارم كه ببيني چقدر بودي توي دلم عزيزم .     الان از لحاظ بارداري اين شكلي هستي عزيزم : ...
29 مهر 1392