طاها فرشته عشقطاها فرشته عشق، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

با تو مادر شدم نور كوچولوي من

شماره 6 مسافرت - چالوس

سلام ماهي كوچولو روز پنشنبه به اصرار عمه ماهك و پيمان كه رفته بودن چالوس و مي گفتن هوا خيلي خوبه بابا حميدت ما رو هم برد شمال. ديگه فكر كنم اخرين مسافرت تو دلي باشه عزيزم چون مامانت خيلي سنگين شده و ديگه خيلي راه رفتن و توي ماشين نشستن سخت شده عزيزم - هواي خيلي خوبي بود و كلي هم بابا جونت برامون ماهي سفيد خريد كه تو بخوري تپل بشي چند تا لباس خوشمل هم از لايكو برات خريديم كه خيلي ناز بودن بعدا عكسشو برات ميزارم . جمعه بعدظهر حركت كرديم وبرگشتيم ...
13 آبان 1392

شمار5 مسافرت - همدان - سيسموني پارت 2

سلام نور كوچولو موچولو مي خوام امروز از مسافرت به همدان برات بگم روز چهارشنبه بعدظهر همسري زنگ زد كه بريم همدان منم شاد و خوشحال و استقبلال كنان يه ساعت مرخصي گرفتم و رفتيم خونه و از اونجايي كه همسري خيلي خسته بود گفتيم چه كنيم با اتوبوس بريم البته با اتوبوس خيلي هم راحت و مسير كوتاهه خلاصه يه كيف دستي كوچيك برداشتيم از اونجايي  وقتي ميريم خونه ماماني  مرضيه همه چي به راهه و هييچي لازم نيست ببريم راحت بار سبكي برداشتم و رفتيم از اونطرف بابادي سيسمالابي *** هم ‌اومد دنبالمون و ما رو برد خونه و يه شام خوشمزه به به خورديم و منفجر شديم و خدايا فقط تو ميدوني كه من چقدر اينبار خوشحال بودم به عنوان دختري و زني و مادري كه تو دعاش...
14 مهر 1392

شماره 4 مسافرت - انزلي

جونم برات بگه اين مسافرت بندر انزلي و ويلاي دهكده ساحلي يكي از مسافرتهاي پر خاطره من و مهربون همسري هستش كه تا حالا چندين بار رفتيم و اين بار كه ديگه فكر كنم اخرين بارش بود همراه ني ني تو دلي ما بود . سه شنبه صبح وسايل رو جمع كرديم و حركت كرديم همسري گفت بريم يه چند روزي استراحت كنيم و از پاييز شمال لذت ببريم .ظهر رسيديم و رفتيم رستوران معروف خودمون حاج مرتضي نهار خورديم به به غذاهاي شمالي كباب ترش و باقالي قاتوق كه عاشقشمممممممم اساسي .. بعد نهار هم رفتيم دهكده ساحلي ويلا و جابه جا شديم و كمي استراحت كرديم هوا خيلي خوب بود با اون منظره ساحلي بالكن ويلا كلي آرامش گرفتيم . خلاصه اينكه اين مسافرت خيلي خيلي خوب بود مهربان همسري نهايت خدمت...
9 مهر 1392

شماره 2 مسافرت - سفر به همدان - 11هفته و 4 روز

سلام کوچولوی دوست داشتنی . دیگه باید بگم کمی تا مقادیری داری خودتو نشون میدی چون دل مامانی یه کمی برامده شده البته زیاد نه فقط حودم و بابا جونت فهمیدیم ... می خوام از یه مسافرت دوست داشتنی برات بگم که اولین مسافرت تو دلی تو با من بود من و تو خاله مونی 3 شنبه پیش رفتیم همدان پیش مامانی مرضیه و بابادی حسن ... خیلی خوشحال بودیم چون بعد از مدتها بود می رفتیم خونه شون خیلی خوش گذشت همه دوستت داشتند و مراقبت بودن .مامانی کلی برات چیر میر خریده بود اینقدر که دوستت داره نمی دونم بگم چقدرررر .... خلاصه کلی خوش گذشت و تو اونجا 11 هفته رو پشت سر گذاشتی عزیزم بعدم روز جمعه برگشتیم دلم برای بابای مهربونت خیلی تنگ شده بود قدر هزار برابر بیش...
26 مرداد 1392
1