طاها فرشته عشقطاها فرشته عشق، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

با تو مادر شدم نور كوچولوي من

20 هفته

سلام دردونه شيطون من وارد هفته 20 شدي ماماني اين روزها كشف كردم كه احتمالا تو يه كوپول شكمو هستي قربونت برم  چونكه تا چيزي مي خورم ساكتي بعدش فوري شروع مي كني به شلوغ كاري مي دونم از آب بازي و  خوراكي خوشت مياد كه هر دوتاش مثه باباجوني ت هست مي خواستم بهت از همين حالا بگم تو يه ني ني خيلي خوش شانسي چون باباجون خيلي مهربوني داري خيلي باباي خانواده دوستي داري خدا ايشالله برا من و تو حفظش كنه عزيزم باباي ات يك سوپ خوشمزه قلم ديشب برامون درست كرد الان توي شركت گرم كردم خوردم خيلي چسبيد گفتم يه يادي بكنم ازش كلي فداي بابا شدم توي دلم ...... باباحميد دوستت داريمممممممممممممممممم راسش الانم دلم براش تنگ شده دل...
16 مرداد 1392

اولين تكان خوردن - 18 هفته و 2 روز

      سلام ماهي كوچولو   تو تكان مي خوري من زنده ميشوم تو نفس مي كشي من هست ميشوم تو هستي من هستم بابا حميدت هست و خدا كه هميشه نگهدار و مراقب ما   عزيز توچولوي من ديشب همچين عين ماهي از اينور دلم ليز خوردي به اونور كه من دلم هري ريخت چقدر حس زيبايي بود براي همه منتظران و خاله هاي ني ني سايتي دعا كردم همه اونهايي كه منتظر اين هديه لذت بخش خدا هستند اي خدا اونهار ودرياب خلاصه من با اين لذت خوب خوابم برد البته صبح هم كه اومدم شركت نشستم بازم وول خوردي خيلي دوستت دارم ديگه خيلي بيشتر حس ميشي عزيزم راستي ديروز جمعه هم بابا حميد مهرب...
9 مرداد 1392

دلنوشته اي كوچك

سلام كوچولوي من ،‌ همدم من نارنج خوشبوي من ماماني يه كمي دلش گرفته بود راستش خواهر ندارم و مامان مرضيه هم راهش دوره و كسي دور و برم نيست كه خيلي بهم ابراز علاقه كنه و حتي تورو ناز كنه ( البته بابا حميد مهربونت هميشه و هميشه كنارمونه و مراقبمونه ) اما خوب ...... هر كي جاي خودش راستي چندتا خاله مهربون هم داري كه خيلي حالتو مي پرسن مثلا خاله تاميلا امروز اومد كلي نازت كرد و باهات حرف زد اصلا همين شد كه دلم گرفت فكر كردم ديدم هيچكي دور برمون نيست بهمون برسه من هميشه تنهام و شرايط فعلي هم خيلي غصه ناكه دور بودن و همونها حرف هاي تودلي كه خودت ميدوني و نمي خوام بنويسم چون خيلي غصه مي خورم . از خدا مي خوام مراقبمون باشه فرشت هكوچولو ...
1 مرداد 1392

17 هفته و 5 روز

بهانه قشنگ این روزهای من عزیز دردونه کوچک من این روزها خیلی منتظرم که شروع  کنی به تکون خوردن و مثه ماهی کوجولو توی دلم لیز بخوری ولی هنوز شروع نشده نمی دونم چرا !!! کمی نگران بودم که خاله های نی نی سایتی گفتن چیزی نیست و ممکنه که تا هفته ٢٠ طول بکشه پس من همچنان منتظر می مونم هر چی مربوط به تو باشه خیلی دوست داشتنیه حتی انتظارررر !!! ...
31 تير 1392

17 هفته

موجود كوچولوي دوست داشتني من ماه رمضون فرا رسيده خيلي ماه خوبي هست همش برات دعا مي كنم .كم كم داره اون حس زيباي مادر بودن در من قوي تر ميشه اخه يك كمي ديگه قلنبه شدي و ميشه احساست كرد اين روزها همش منتظرم اولين ضربه ها و تكون هاي تور واحساس كنم ولي هنوز خبري نيست و حسابي خوابيدي عزيزم ولي خدا بخواد به زودي اتفاق مي افته و من متظر اين معجزه جذاب هستم .... مي دونم ديگه جنسيت ات معلوم شده قطعا ولي هنوز براي چك نرفتم عشق من شاهزاده باشي يا پرنسس اينقدر عزيز هستي كه با دنيا عوضت نمي كنم ... الان اين شكلي هستي : ...
26 تير 1392

خدایا کمک کن به همه

ای خدای بزرگ بی نهایت ابدی ابدیت دل همه نیازمندان ای خدا ای خدا ای خدا امروز دلم خیلی برای الهام عزیز گرفته - اپی عزیزم خاله الهام جون نی نی من از خدا می خوام یه قلب همیشه تپنده به نی نی ات بده تا دلت شاد بشه با وجودی تا حالا ندیدمت وفقط با هم حرف زدیم خیلی حس نزدیکی بهت دارم دلم می خواد خدا حاجتت رو بده خدایا درب رحمتت داره باز میشه داره ماه مهمونی میاد ماه رمضون  ای خدا دل الهام رو یه سبد شادی مهمون کن ای خدا پای سفره رحمتت بنشان و یه دل سیر شادی یه دامن سبز با یه کوچولوی سالم نصیبش کن نذرش باشد دعای توسل فقط به نیت سلامتی و تپش قلب نی نی خاله الهام ... خیلی دلم گرفته خیلی زیاد یا رب مددی .... ...
17 تير 1392

15 هفته و 5 روز - خدايا شكرت

دردونه كوچولوي من سلام 5 شنبه شب  يه  شب خيلي شب بدي بود – خاله تهمينه اينا اومده بودن خونمون كه برن نمايشگاه ساختمان و مامان هم فردا امتحان آيلتس داره از ساعت 11 شب دل درد شديد شروع شد تا 4 صبح كه ديگه از نگرني داشتم دق مي كردم كلي اومدم توي هال نشستم گريه كردم نازت كردم برات دعا خوندم از خدا خواستم مرابت باشه نكنه اتفاقي برات بيوفته گل خوشبوي من ... خلاصه بابا حميدت ديگه مارو برد بيمارستان آبان كه يه خانوم مامايي بود وقتي صداي قلبت رو پخش كرد و گفت حالت خوبه آرامش دنيا اومد توي دلم ولي باز درد شديدي داشتم و برگشتيم خونه كه صبح بريم پيش خود دكتر پاك روش براي ويزين دقيق تر . حالا بگو كه امتحان هم داشتم خلاصه رفتم سر ...
16 تير 1392