یک خطر بزرگ........34 هفته و 4 روز
پسر کوچولوی من طاهای بی گناه کوچولو
می خوام از یه خطر بزرگ بگم که خدا ر وشکر به خوبی فعلا رفع شده و خدا خیلی کمکمون کرد - 1 شنبه شب که برای چک اپ سونوگرافی بیوفیزیکال و نوار قلب تو رفته بودیم بیمارتان ابان یه هو خانم ماما گفت که مایع امینوتیک زیاد شده و خطر ناکه به دکتر پاک روش زنگ زدن و فگت فوری بستری بشم و یه هو گفتن شاید فردا سزارین بشم و تو رو از توی دل من بیارن بیرون - دنیا برام تیره و تار شد اونقدر گریه کردم و اعتراض کردم و بابا حمید طفلکی ات گیچ شده بود خیلی خبر بدی بود ولی ما گفتیم حتی اگه قرار بر بستری باشه میریم بیمارستان کسرا - عزیزم اگه زود به دنیا میومدی مجبور بودن بزارت توی NICU و من اصلا تحمل نداشتم...
خلاصه رفتیم یه مرکز سونو گرافی و مجدد سونو انجام دادیم همچنان مایع زیاد بود ولی اون فاکتور تنفس نرمال شده بودیم اما به هر حال رفتیم بیمارستان کسرا و منو بستری کردن خدا میدونه که تا سبح گریه کردم و برات دعا کزدم - بابا حمید اومده بود خونه و به مامانی مرضیه و بابادی حسن زنگ زده بود و اون مهربون ها هم همون موقع حرکت کردن و 4.5 صبح رسیدن وقتی مامانم اومد بالای سرم فقط سرمو گذاشتم روی شونه اش و گریه کردم و اون خیلی بهم ارامش داد - ارامش عمیقی توی دلم نشست و بعد دست شو گذاشت روی دل من و گلی دعا خوند و بهم گفت مطمءن باش خدا کمک می کنه و فردا مرخص میشی -
خلاصه تا سبح که دکتر بیاد و منو ویزیت کنه من نصفه عمر بودم اما مجدد نوار قلب گرفتن و همه چیو چک کردن و دکتر گفت مرخص ام اما استراحت داد بهم وای چقدر خوشحال شدم
دیگه باباجون مهربون ات کارای نرخیص رو انجام داد و منو اوردن خونه - اخیش خدا خونه مون و تو هنوز در دل منی عزیز دل من هنوز خیلی زوده هنوز بای دگلی ازن مراقبل کنم تا تپلی بشی مامان جونم .
بعدظهر مامانی بابادی رفتن که شنبه بیان دیگه بادی کارهامو بکنم خونه ور تمیز کنیم و ساک ببندیم منتظر اومدنت بشیم عزیزکمممم
خدایا و باز هم شکررررررررررررر که دعا های منو شنیدی