طاها فرشته عشقطاها فرشته عشق، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

با تو مادر شدم نور كوچولوي من

طاها 1 ماه و 2 هفته

سلام بهشت کوچک من از اون روزی که تو یه خط کوچولوی قرمز بودی روی بی بی چک تا امروز که قدت شده نزدیک ٥٧ سانتی متر و یه فرشته کوچولو هستی انگار روزهای زیادی می گذره ؛ گاهی دلم برای اینکه توی دلم باشی و تکون بخوری تنگ میشه هنوز گاهی دست به شکمم می کشم و یه هو انگار چه روزگار درازی داشتیم باهم و آه می کشم ... امروز که ١ ماه و ٢ هفته ات شده فهمیدم هرروز و هر روز بیشتر دوستت دارم .دیروز با خاله مونی و نانی رفتیم میلاد نور به اصرار بابا حمیدت که دلش می خواست من از خونه برم بیرون و هوام عوض شه چون احساس می کنه من دلم میگیره همش خونه باشم . منم تونستم یک جفت بوت بلند قشنگ برای خودم بخرم . البته بابات  نمی دونه من و تو از صبح تا عصر چه ع...
9 بهمن 1392

این روزهای من

این روزهای من پر است از طاها این روزهای من روزهای عجیبی ست روزهای بی وقتی روزهایی که شب اش چه زود فرا میرسد و شب هایی که نخوابیده زود صبح میشود و شب و رزوهایی که با بزرگ شدن طاها میگذرد و خدایی که این نزدیکی ست تا بتوانم مراقبش باشم   ...
8 بهمن 1392

عاشق دست و پاهاتم فرشته

خدایم ای مهرباتم بایت هر سلول سلول سالمی بابت هر ناخن و هر انگشتی که به پسرم عطا کردی خدایا برای خلقتش برای بودنش و خدا برای حفظ او از هر آسیبی از تو متشکرممممممممممممممممم ...
8 بهمن 1392

من مادرم

40 روز گذشت ؛ مادر بودنم را در تاریخ 4 دی ماه 92 داخل چمدان بزرگم می گذارم و درب اش رامی بندم تا در خانه ای باز کنم که بوی خانواده می دهد از نوع 3 نفر ... مادری که منم پدری که حمید و نوزادی که بوی بهشت می دهد طاهای من خداحافظی از چشمان گریه الود مادر و دستانش که طاها را سفت نگه داشته بود تا طعم خداحافظی کم رنگ تر شود و بغض پر رنگ پدری که کمتر گریه اش را دیده بودم خوشایند هیچ دل تنگی نبود اما چاره ی نیست رفتن همیشه رسم زمانه است چه زیاد بمانی چه کم سهم همه همین است همراه مادر حمید و ماهک و پیمان و وحید که برای اوردنم به خانه همراه مان شده بودند از خانه پدری خداحافظی کردم و آمدم تا دوباره گی های زیادی را از نو بسازم این بار خیلی ...
8 بهمن 1392

مرخصی از بیمارستان - 25 آذر ماه 92

روز ٢٥ آذر ماه روز ٢ شنبه ظهر از بیمارستان کسرا مرخص شدم و همراه مامانی و بابا حمید اومدیم خونه بابادی و زندایی جونت توی خونه منتظرمون بودن و چقدر خونه قشنگ بود اتاقت خیلی ناز شده بود دست زندایی ات درد نکنه که اینقدر به خونه روح داده بود . خلاصه زندگی خانوادگی ما توی خونه مون شروع شد . اینم عکس طاها کوچولوی من که دایی جونش توی بیمارستان گرفت ازش:   ...
29 آذر 1392

روز زایمان - 24 اذر ماه 1392

روز زایمان - 24 اذر ماه 1392 صبح بهتره بگم بیدار که نشدم چون کلا بیدار بودم .... دوش گرفتم و چیزی هم نباید می خوردم - همراه مهربان همسری و مامانی و بابادی راهی بیمارستان شدیم - من و تورو که توی دلم بودی از زیر قران رد کردند ، دایی وزندایی خونه موندن که کمی دیر تر بیان و ما  سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم به سمت بیمارستان کسرا ساعت حدود ٧ رسیدیم بیمارستان کسرا و رفتیم بخش زایمان - من با همسری و مامانی روبوسی کردم و رفتم داخل بخشی که دیگه نمی توستم بیام بیرون - همسری خیلی منو بوسید و من نگرانی رو توی قلبش و چشمای مهربونش می دیدم . کارهای پذیرش انجام شد و منو بستری کردن .باید منتظر دکتر پاک روش می موندم البته قبل اش کارهای م...
27 آذر 1392

شب قبل از دنیا اومدن طاهای کوچک من - 23 آذر ماه 92

خداوندا ای خدای بزرگ ازت می خوام که این شب رو بر من آسان کنی و مهمتر از اون ازت می خوام که فرزندی سالم و صالح بهم عطا کنی تا معجزه این زندگی و بار عشق من و حمید باشه ای خدا این میوه خوشبوی خوشمزه رو برای ما حفظ کن و اونو مایه آسایش زندگی ما قرار بده خوب روز جمعه دایی محمد و زندایی سمیه و مامانی و بابادی اومدن تهران پیش ما و همه چیز ر وبرای ورود تو اماده کردن  - بابادی همراه بابا حمید کمدت رو نصب کردن که خیلی کار سختی بود دستشون درد نکنه - مامانی مرضیه ات کلی برات چیز اماده کرد و زندایی سمیه هم مثل یه خواه همراهم بود خدا حفظ کنه همه شون رو -دایی جونت که دیگه نگو نمی دونی چقدر دوستت داره عزیزم خلاصه شبی ...
27 آذر 1392

38 هفته و 2 روز - 2 شب مونده بیایی بغلم

وای طاهای من عزیزم چقدر این روزها و شب ها ورجه وورجه ات زیاد شده انگار دیگه جات تنگ شده موچولو امشب و فردا شب هم بخوابیم بعدش تو میایی پیش مون . امروز مامانی بابادی می خواستن بیان ولی برف شدید اومده نتونستن - ایشاللا فردا میان به امید خدا خدایا خدایا کمک مون کن تا طاها سلامت بیاد بغل مون
22 آذر 1392

خدایا تو را ستایش

اَللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلى مَرَدِّ نَوازِلِ الْبَلاَّءِ وَ مُلِمّاتِ الضَّرّآءِ وَ كَشْفِ نَوائِبِ اللاْوآءِ وَ تَوالى سُبُوغِ النَّعْمآءِ وَ لَكَ الْحَمْدُ عَلى هَنیئِ عَطائِكَ وَ مَحْمُودِ بَلاَّئِكَ وَ جَلیلِ الا ئِكَ وَ لَكَ الْحَمْدُ عَلى اِحْسانِكَ الْكَثیرِ وَ خَیْرِكَ الْغَزیرِ وَ تَكْلیفِكَ الْیَسیرِ وَ دَفْعِ الْعَسیرِ وَ لَكَ الْحَمْدُ یا رَبِّ عَلى تَثْمیرِكَ قَلیلَ الشُّكْرِ وَ اِعْطآئِكَ وَ افِرَ الاَْجْرِ وَ حَطِّكَ مُثْقَلَ الْوِزْرِ وَ قَبُولِكَ ضَیِّقَ الْعُذْرِ وَ وَضْعِكَ باهِضَ الاِْصْرِوَ تَسْهیلِكَ مَوْضِعَ الْوَعْرِ وَ مَنْعِكَ مُفْظِعَ الاَْمْرِ وَ لَكَ الْحَمْدُ عَلَى الْبَلاَّءِ الْمَصْرُوفِ وَ و افِرِ الْمَعْ...
21 آذر 1392