پیشی موچولو
عاشقتممممممممممممممممم عاشق این صحنه هه که شیر می خوری مالیده میشه به سیبیلات و دهنت عین که پیشی کوچولو ... ...
نویسنده :
مامي غزل
11:26
مشت
باز از اون لحظه ها که عاشقشم شکار کردم باز همون جوری خیره شدی به مشت کوچولوی خودت اخه چقدر دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دارم طاها نمکی : ...
نویسنده :
مامي غزل
11:20
مخلوق کوچولو
فرشته معصوم کوچولو گاه همین کوچک بودنت چقدر بزرگ است ، منظورم اصل قضیه است همون اصل بزرگ همون خدای مهربون همونی که توی کوچولو رو خلق کرده و این احساس بزرگ رو به نوع مادر داده وقتی می بینمت اینقدر کوچولو روی تخت خوابیدی ساعتها نگاهت می کنم از کوچکی تو به وجد میام . خدایا ممنونم هزار بار ممنونم بایت این هدیه بزرگ کوچولو .... ببین چقدر کوچولوی وقتی روتو می پوشونم و از دور نگات می کنم نمی دونم چرا دلم یه هو هرّی میریزه ... ...
پدر و پسر
آن هنگام که یک روز خوب را شب کرده ای در کنار افرادی که حالا دیگر خانواده صدایمان می زنند و کنارشان روی تخت دراز کشیده ای ، ان هنگام که مردی از جنس شوهر و مردی از جنس فرزند تمام هستی آدم می شوند در روی کره زمین نفسی از سر رضا می کشی و می گویی آخیش خدا رو شکر . آهسته در دل خودت نجوا می کنی: خدایا روزهای کدر را از ما دور کن ... انگاه دوربین را برمیداری و لحظات خوش پدر و پسری را ماندگار می کنی برای همیشه .... ...
طاها و پتو
خوب و اما برات بگم از پتوی دوست داشتنی ات که از وقتی به دنیا اومدی با این پتو هه انس گرفتی و خیلی دوسش داری ... اصلا این پتو نباشه خوابت نمی بره همش می پوشونی روی صورتت و باهاش بازی می کنی و یه هو می بینم زیرش به خواب رفتی عزیز دل کوچولوی من خیلی دوستت دارم لحظه لحظه عاشقانه دوستت دارم ... تعجب نکنیددد !!!! این یک طاها است زیر پتو ...
طاهای عاشق
ای خوشمزه دوست داشتنی کشتی مارو با حرکات محیرالعقول ات یعنی !!!! باباحمیدت کشف کرده که تو عاشق عروسک بافتنیه من شدی !!! طی مکاشفه مسترد شد که حقیقت داره حکایت اینچنین است که من هی عروسک دارم اسمش سوزیه خیلی دوسش دارم وصل اش کردم به اینه اتاق خواب... اینم عکس پرسنلی سرکار خانوم سوزی : خلاصه اینکه تا می بریمت توی اتاق جلو این سوزی خانوم شروع می کنی و ذوق کزدن و دست و پا زدن و خندیدن یه جوری براش ذوق می کنی من و بابایی ات دلمون برات غش می کنه قدات شم اینقده کارهات شیرینه اینم شکار لحظه ها از ذوق کردنت : ...
اولین گزدش بیرون سه نفری - 2 ماه و 2 هفته
هی قندک خوشمزه من روز ٥ شنبه بود که دیگه خیلی خیلی از خونه موندن خسته بودم چونکه سه نفری تا حالا بیرون نرفه بودیم به خاطر هوای الوده و اینکه هنوز تو خیلی فنگل هستی عزیزم وخلاصه باباحمیدت گفتش بریم بیرون - اول هی سر رفتیم بنی هاشم برای تو هی سری خریدها کردیم و وسایل اشپزخونه دیدیم اخه خدا بخواد دیگه اون ور سال میریم خونه خودمون و رفتیم یه سری چیز انتخاب کردیم وبعدش هم وقت نهار شده بود گفتیم بریم ژوانی نهار بخوریم . البته میات نریدی از رفتن و نرفتن بودیم چونکه گفتیم شای دتو نمونی توی رستوران و گریه کنی خلاصه گفتیم بریم و وووی که بگم از اقایی و معرفت تو فدات شم که همونجور با چشای گردالی مارو نگاه کردی تا ما یه پیزای خوشمزه خوردیم و تموم ک...
دعایت می کنم
جز دعا کار دگر نیست مرا شب روزت همه شاد دلت از غم آزاد همه ایام به کام و تو پیوسته سرافراز و ز هر غصه برون همچو گنجشک به هر بام ودرخت بنشینی خندان وسبکبال تر از برگ درخت در هوا رقص کنان لحظه هایت چون قند روزگارت لبخند هفته هایت پر مهر هر کجایی که قدم بگذاری همه از کینه تهی همه از قهر و عداوت خالی همه جا ، نام تو از مهر ، به لب ها جاری ... و تو با یاد خداوند بزرگ به سلامت ببری راه به پیش... ...