شب قبل از دنیا اومدن طاهای کوچک من - 23 آذر ماه 92
خداوندا
ای خدای بزرگ ازت می خوام که این شب رو بر من آسان کنی
و
مهمتر از اون ازت می خوام که فرزندی سالم و صالح بهم عطا کنی تا معجزه این زندگی و بار عشق من و حمید باشه ای خدا این میوه خوشبوی خوشمزه رو برای ما حفظ کن و اونو مایه آسایش زندگی ما قرار بده
خوب روز جمعه دایی محمد و زندایی سمیه و مامانی و بابادی اومدن تهران پیش ما و همه چیز ر وبرای ورود تو اماده کردن - بابادی همراه بابا حمید کمدت رو نصب کردن که خیلی کار سختی بود دستشون درد نکنه - مامانی مرضیه ات کلی برات چیز اماده کرد و زندایی سمیه هم مثل یه خواه همراهم بود خدا حفظ کنه همه شون رو -دایی جونت که دیگه نگو نمی دونی چقدر دوستت داره عزیزم
خلاصه شبی بود امشب و من زیاد خوب نتونستم بخوابم خیلی دلهره داشتم
توکل بر خدا
یادداشت خصوصی در ادامه مطلب ....
خوب خونه ما خیلی کوچیک بود از اونجا که تعدامون زیاد بودش من و بابا حمید مجبور شدیم در اخرین شب زندگی ٢ نفری جدا از هم بخوابیم و من درون دلم از این موضوع کلی غصه خوردم کلی .....