طاها فرشته عشقطاها فرشته عشق، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

با تو مادر شدم نور كوچولوي من

در چشم هایت

  چشمان تو گل افتابگردانند به هر جا نگاه کنی خدا آنجاست در لحظه دلم می خواهد برایت طومار طومار بنویسم کوچک دوست داشتنی من  هر لحظه به من خیره میشوی و به من نگاه می کنی در چشمانت رازیست نمی دانم همه مادران شاید فکر می کنند فرزندشان با همه فرق دارد اما اغراق نباشد من می دانم تو با همه فرق داری  این را چشمانت به من می گویند چشمان پاک و معصوم تو سید کوچولوی من . ...
9 بهمن 1392

طاها 1 ماه و 2 هفته

سلام بهشت کوچک من از اون روزی که تو یه خط کوچولوی قرمز بودی روی بی بی چک تا امروز که قدت شده نزدیک ٥٧ سانتی متر و یه فرشته کوچولو هستی انگار روزهای زیادی می گذره ؛ گاهی دلم برای اینکه توی دلم باشی و تکون بخوری تنگ میشه هنوز گاهی دست به شکمم می کشم و یه هو انگار چه روزگار درازی داشتیم باهم و آه می کشم ... امروز که ١ ماه و ٢ هفته ات شده فهمیدم هرروز و هر روز بیشتر دوستت دارم .دیروز با خاله مونی و نانی رفتیم میلاد نور به اصرار بابا حمیدت که دلش می خواست من از خونه برم بیرون و هوام عوض شه چون احساس می کنه من دلم میگیره همش خونه باشم . منم تونستم یک جفت بوت بلند قشنگ برای خودم بخرم . البته بابات  نمی دونه من و تو از صبح تا عصر چه ع...
9 بهمن 1392

این روزهای من

این روزهای من پر است از طاها این روزهای من روزهای عجیبی ست روزهای بی وقتی روزهایی که شب اش چه زود فرا میرسد و شب هایی که نخوابیده زود صبح میشود و شب و رزوهایی که با بزرگ شدن طاها میگذرد و خدایی که این نزدیکی ست تا بتوانم مراقبش باشم   ...
8 بهمن 1392

من مادرم

40 روز گذشت ؛ مادر بودنم را در تاریخ 4 دی ماه 92 داخل چمدان بزرگم می گذارم و درب اش رامی بندم تا در خانه ای باز کنم که بوی خانواده می دهد از نوع 3 نفر ... مادری که منم پدری که حمید و نوزادی که بوی بهشت می دهد طاهای من خداحافظی از چشمان گریه الود مادر و دستانش که طاها را سفت نگه داشته بود تا طعم خداحافظی کم رنگ تر شود و بغض پر رنگ پدری که کمتر گریه اش را دیده بودم خوشایند هیچ دل تنگی نبود اما چاره ی نیست رفتن همیشه رسم زمانه است چه زیاد بمانی چه کم سهم همه همین است همراه مادر حمید و ماهک و پیمان و وحید که برای اوردنم به خانه همراه مان شده بودند از خانه پدری خداحافظی کردم و آمدم تا دوباره گی های زیادی را از نو بسازم این بار خیلی ...
8 بهمن 1392