طاها فرشته عشقطاها فرشته عشق، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

با تو مادر شدم نور كوچولوي من

طاها مرد مسلمان - ختنه - 2 ماه و 20 روزگی

سلام پسر کوچولوی معصوم و مظلوم من عزیزم امروز قرار بود که کار سختی انجام بدیم، خوب باید تورو می بردیم و ختنه می کردیم و می دونستم هرچه کوچولوتر باشی راحت تری .راستش حمید اصلا دوست نداشت بریم یعنی دلش نمی اومد ولی من اصرار کردم که بریم و زودتر راحت شی این بود که ساعت 1 بیمارستان لاله از دکتر صالح پور وقت گرفتیم و بردیمت .قبل تو یه یه نوزاد 20 روزه رو بردن و اوردن و اصلا گریه نکرد کمی خیالم راحت شد توی دلم غوغا بود اما به روی خدم نمی اوردم به خاطری که حمید استرس نگیره .چون توی اینجور مواقع بحرانی صبرش کمه من گاهی خیلی احساس تنهایی می کنم چون هم مجبورم خودمو دلداری بدم هم شرایط بحرانی رو تاب بیارم هم به اون دلداری بدم خیلی کارم سخت میشه و...
14 اسفند 1392

هدیه خان دایی و زی زی

خوب عزیزم دایی جونت و زی زی جون خیلی دوستت دارند و این سری برات این چیزای خوشگل مشگل خریدن این لباس ها رولان هستند که مامانت عاشقشه این کفش هام خیلی نازن . دستشون درد نکنه .عکسشو می زارم که بزرگ شدی ببینی چه چیزای قشنگی داشتی یکی یه دونه من .   ...
14 اسفند 1392

خزیدهای عید بابا حمید برای طاها

بگم برات جون دلم که بابا حمیدت خیلی ذوق داشت برای عیدت خرید کنه و لباس بگیره ولی از اونجا که تو کوچولوی نحیف رو نمیشه بیرون برد قرار شد خودش بره میلاد نور تنهایی ببینه می تونه چیزی بخره . که این لباس ها و کلاه رو برات پسندیده بود .البته پیراهن و کلاه برات بزرگ هست بمونه برای بعدن هات . ...
14 اسفند 1392

مخلوق کوچولو

فرشته معصوم کوچولو گاه همین کوچک بودنت چقدر بزرگ است ، منظورم اصل قضیه است همون اصل بزرگ همون خدای مهربون همونی که توی کوچولو رو خلق کرده و این احساس بزرگ رو به نوع مادر داده وقتی می بینمت اینقدر کوچولو روی تخت خوابیدی ساعتها نگاهت می کنم از کوچکی تو به وجد میام . خدایا ممنونم هزار بار ممنونم بایت این هدیه بزرگ کوچولو .... ببین چقدر کوچولوی وقتی روتو می پوشونم و از دور نگات می کنم نمی دونم چرا دلم یه هو هرّی میریزه ... ...
12 اسفند 1392

پدر و پسر

آن هنگام که یک روز خوب را شب کرده ای در کنار افرادی که حالا دیگر خانواده صدایمان می زنند و کنارشان روی تخت دراز کشیده ای ، ان هنگام که مردی از جنس شوهر و مردی از جنس فرزند تمام هستی آدم می شوند در روی کره زمین نفسی از سر رضا می کشی و می گویی آخیش خدا رو شکر . آهسته در دل خودت نجوا می کنی: خدایا روزهای کدر را از ما دور کن ... انگاه دوربین را برمیداری و لحظات خوش پدر و پسری را  ماندگار می کنی برای همیشه .... ...
12 اسفند 1392

طاها و پتو

خوب و اما برات بگم از پتوی دوست داشتنی ات که از وقتی به دنیا اومدی با این پتو هه انس گرفتی و خیلی دوسش داری ... اصلا این پتو نباشه خوابت نمی بره همش می پوشونی روی صورتت و باهاش بازی می کنی و یه هو می بینم زیرش به خواب رفتی عزیز دل کوچولوی من خیلی دوستت دارم لحظه لحظه عاشقانه دوستت دارم ... تعجب نکنیددد !!!! این یک طاها است زیر پتو ...
10 اسفند 1392

طاهای عاشق

 ای خوشمزه دوست داشتنی کشتی مارو با حرکات محیرالعقول ات یعنی !!!! باباحمیدت کشف کرده که تو عاشق عروسک بافتنیه من شدی !!! طی مکاشفه مسترد شد که حقیقت داره حکایت اینچنین است که من هی عروسک دارم اسمش سوزیه خیلی دوسش دارم وصل اش کردم به اینه اتاق خواب... اینم عکس پرسنلی سرکار خانوم سوزی : خلاصه اینکه تا می بریمت توی اتاق جلو این سوزی خانوم شروع می کنی و ذوق کزدن و دست و پا زدن و خندیدن یه جوری براش ذوق می کنی من و بابایی ات دلمون برات غش می کنه قدات شم اینقده کارهات شیرینه اینم شکار لحظه ها از ذوق کردنت : ...
10 اسفند 1392

اولین گزدش بیرون سه نفری - 2 ماه و 2 هفته

هی قندک خوشمزه من روز ٥ شنبه بود که دیگه خیلی خیلی از خونه موندن خسته بودم چونکه سه نفری تا حالا بیرون نرفه بودیم به خاطر هوای الوده و اینکه هنوز تو خیلی  فنگل هستی عزیزم وخلاصه باباحمیدت گفتش بریم بیرون - اول هی سر رفتیم بنی هاشم برای تو هی سری خریدها کردیم و وسایل اشپزخونه دیدیم اخه خدا بخواد دیگه اون ور سال میریم خونه خودمون و رفتیم یه سری چیز انتخاب کردیم وبعدش هم وقت نهار شده بود گفتیم بریم ژوانی نهار بخوریم . البته میات نریدی از رفتن و نرفتن بودیم چونکه گفتیم شای دتو نمونی توی رستوران و گریه کنی خلاصه گفتیم بریم و وووی که بگم از اقایی و معرفت تو فدات شم که همونجور با چشای گردالی مارو نگاه کردی تا ما یه پیزای خوشمزه خوردیم و تموم ک...
10 اسفند 1392