طاها فرشته عشقطاها فرشته عشق، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

با تو مادر شدم نور كوچولوي من

مهمان تازه ای در راه است

راجع به این مطلب دلم می خواد خیلی زیاد بنویسم  چون اتفاق خیلی عجیبی هست که میدونم قطع به یقین خواست خدای مهربونم بوده و ما کاملا بی اطلاع با وجودی که با پیش اومدنش روزهای عجیبی رو سپری کردم و  خیلی چیزها اتفاق افتاد اما حالا که 5 ماه از اون روز میگذره بازم خوشحالم بازم سپاسگذار اون اینه که نی نی جدیدی در راهه . جوونه کوچولویی بازم در من بارور شده و داره بزرگ میشه و من برای دومین  بار مادر میشم .طاهای من داره میشه داداش بزرگه .برای طاها برادر کوچولویی داره میاد توی پیش اومدن این ماجرا همین بس که بگم واقعا اونی که خدا بخواد همون میشه  و ما ادم ها چقدر کوچکیم در برابر خواست پروردگار... مهمان کوچولو قدم...
18 آبان 1393

اسباب کشی به خانه جدید

توی مدتی که نبودیم اسباب کشی کردیم به خونه جدید کرج . خونه خودمون ... توی این مدت خونه آماده نبود و  از اول تیرماه یه جورایی ما خونه نداشتیم . همراه طاها کوچولو یه دوسه ماهی رو همدان خونه بابادی موندیم . تا اینکه خونه مون اماده بشه و بیاییم کرج اینم یکی از عکسهای جیگر طلای مامانشه در لنا پارک همدان که همراه بابا حمید روزهای تابستون رو می بردیمش اونجا تا توی خنکی خوا چرت بزنه و هوای خوب بخوره ... ...
18 آبان 1393

برمیگردم با دنیایی حرف ...

سلام و درود به همه نی نی ها ، خاله ها و وبلاگ عزیزکم بعد از مدتهای زیادی ننوشتن برای پسر نازم بهانه زندگیم و عشق زیبای من و باباش حالا اومدم کلی حرف برای گفتن دارم کلی اتفاقات خوب افتاده برای همه شون خدارو شکر کلی عافلگیری توش بوده بازم خدارو شکر .... ...
18 آبان 1393

مهمونی خونه خاله سهیلا

پسر گلم همدم روزها و شب های من این روزها سخت درگیر اسباب کشی هستیم . داریم میریم کرج خونه خودمون که بابا حمید برامون خریده زندگی کنیم و اونجا رو به روی خونه مامان هنگاهه است و خیلی هم بزرگه خوشگلم برای تو که تازگی همه جا رو متر می کنی واقعا جوت میده . خوب بگم برات چون این روزها زیاد کرج میریم سری هم خونه خاله سهیلا جونت زدیم خیلی خاله مهربونیه و دوست واقعی شادی و غم مامانته . طب هفته گذشته دوبار رفتیم و کلی خش گذشت  کلی هم بهش زحمت دادیم و خرید هم رفتیم . با هم برای تو و ارتین جونم چیز میز خریدیدم و گلی دلمون شاد شد   اینم عکس های ارتین و طاها کوچولو و اینم عکس ه...
11 تير 1393

اولین زیارت طاهای من

پنجشنبه شب مامانی و بابادی گفتن که دارن میزن قم زیارت . بعدشم بابا حمید اصرار کرد که ماهم بریم پیش شون و یک زیارتی بکنیم و این شد که صبح زود حرکت کردیم . توی راه رفتیم رستوران مهتاب و یه صبحونه حسابی خوردیم و تو عشق منم یه تکه نون سنگک رو گرفته بودی ول نمی کردی  .خلاصه رسیدیم قم و رفتیم هتل مامانی اینا و خدا میدونه چقدر بابادی و مامانی ات از دیدنت خوشحال  بودن .تو موندی هتل و ما رفتیم زیارت کردیم  بعدش هم نهار خوردیم و بعدم باید هتل رو تحویل می دادیم که قبل از رفتن رفتیم توی یه پارک نشستیم و کلی بازی کردی و بهت خوش گذشت و ما کلی برای خریدن اون جوجه زرده که همش عوضش می کردیم خندیدیمممم .... ...
31 خرداد 1393

5 ماهگی راتمام کردی

روزها چون برق و باد می گذرزند و تو قهرمان تر و بزرگ تر می شوی و من هر روز مادر تر ... سوپ و سرلاک به خوراکی هایت اضافه شده است ، و یادم می آید چقدر منتظر این روزها بودم و چه زود آمدند . درست کردن سوپی از ماهیچه های کوچک و هویج و سیب زمینی در ابعاد بسیار کوچک البته بدون هیچ ادویه و نمکی جز چاشنی خوشمزه مادرانه ... و من تا می توانم آن را زیاد می ریزم هر روز و هر روز بیشتر ... این روزها مرا خیلی می شناسی ، می شناسی و طلب می کنی با نگاه که دنبالم می کنی لذت دنیا می آید به تمام وجودم به خودم غرّه می شوم در دلم قند آب می شود و یک بوسه نه هزار بوسه بر گونه ات می زنم ... .وقتی بیداری دلم استراحت می خواهد و آن هنگام که در خو...
30 ارديبهشت 1393

غصه این روزهای من

این روزها سخت شاکی ام از سخت گیری هایی که زمانه بر میکند.از ناملایماتی که هر مرحله تز زندگی برایم پیش میاید من همش میگویم صبر صبر طاها فرشته کوچک من این روزها اصلا شیر نمیخورد.گشنه میشود و اصلا در اغوشم سینه نمیگیرد.راه راه های زیادی امتحان میکنم ولیاانگار فایده ندارد.حس ولمس مادرانه ام را ان هنگامی میگیرم که تو با لبان زیبای شیری به خوابی عمیق میروی ای وجود من خواهش میکنم شیر بخور.......
17 ارديبهشت 1393