طاها فرشته عشقطاها فرشته عشق، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

با تو مادر شدم نور كوچولوي من

اسباب کشی به خانه جدید

توی مدتی که نبودیم اسباب کشی کردیم به خونه جدید کرج . خونه خودمون ... توی این مدت خونه آماده نبود و  از اول تیرماه یه جورایی ما خونه نداشتیم . همراه طاها کوچولو یه دوسه ماهی رو همدان خونه بابادی موندیم . تا اینکه خونه مون اماده بشه و بیاییم کرج اینم یکی از عکسهای جیگر طلای مامانشه در لنا پارک همدان که همراه بابا حمید روزهای تابستون رو می بردیمش اونجا تا توی خنکی خوا چرت بزنه و هوای خوب بخوره ... ...
18 آبان 1393

برمیگردم با دنیایی حرف ...

سلام و درود به همه نی نی ها ، خاله ها و وبلاگ عزیزکم بعد از مدتهای زیادی ننوشتن برای پسر نازم بهانه زندگیم و عشق زیبای من و باباش حالا اومدم کلی حرف برای گفتن دارم کلی اتفاقات خوب افتاده برای همه شون خدارو شکر کلی عافلگیری توش بوده بازم خدارو شکر .... ...
18 آبان 1393

مهمونی خونه خاله سهیلا

پسر گلم همدم روزها و شب های من این روزها سخت درگیر اسباب کشی هستیم . داریم میریم کرج خونه خودمون که بابا حمید برامون خریده زندگی کنیم و اونجا رو به روی خونه مامان هنگاهه است و خیلی هم بزرگه خوشگلم برای تو که تازگی همه جا رو متر می کنی واقعا جوت میده . خوب بگم برات چون این روزها زیاد کرج میریم سری هم خونه خاله سهیلا جونت زدیم خیلی خاله مهربونیه و دوست واقعی شادی و غم مامانته . طب هفته گذشته دوبار رفتیم و کلی خش گذشت  کلی هم بهش زحمت دادیم و خرید هم رفتیم . با هم برای تو و ارتین جونم چیز میز خریدیدم و گلی دلمون شاد شد   اینم عکس های ارتین و طاها کوچولو و اینم عکس ه...
11 تير 1393

اولین زیارت طاهای من

پنجشنبه شب مامانی و بابادی گفتن که دارن میزن قم زیارت . بعدشم بابا حمید اصرار کرد که ماهم بریم پیش شون و یک زیارتی بکنیم و این شد که صبح زود حرکت کردیم . توی راه رفتیم رستوران مهتاب و یه صبحونه حسابی خوردیم و تو عشق منم یه تکه نون سنگک رو گرفته بودی ول نمی کردی  .خلاصه رسیدیم قم و رفتیم هتل مامانی اینا و خدا میدونه چقدر بابادی و مامانی ات از دیدنت خوشحال  بودن .تو موندی هتل و ما رفتیم زیارت کردیم  بعدش هم نهار خوردیم و بعدم باید هتل رو تحویل می دادیم که قبل از رفتن رفتیم توی یه پارک نشستیم و کلی بازی کردی و بهت خوش گذشت و ما کلی برای خریدن اون جوجه زرده که همش عوضش می کردیم خندیدیمممم .... ...
31 خرداد 1393

طاها عشق من

   طاها در حال مطالعه طاها در گلخونه خیار بابادی طاها در حال خوردن سرلاک و شیطونی طاها در سراب .... همراه خاندایی و زی زی طاها در کالسکه ای که چدیدا بابادی و مامانی براش خریدن - دستشون درد نکنه اقعا و اما این هم گوشتهای ماهیچه ای  که  آآآآ دایی موری خریده برای طاها و بسته بندی کردیم برای خوردن سوپ و همچنین اولین سوپی که با ماهیچه براش درست کردیم خورد نوش جونت   ...
21 خرداد 1393