طاها فرشته عشقطاها فرشته عشق، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

با تو مادر شدم نور كوچولوي من

شماره 3 مسافرت - سفر به همدان - سيسموني پارت 1

1392/7/14 10:45
نویسنده : مامي غزل
1,278 بازدید
اشتراک گذاری

سلام فرشته كوچولوي طلايي من

مي خوام از مسافرت تعطيلات تابستوني برات بگم كه اگه هر جاي ديگه اي مي رفتم اينقدره آرامش نداشت كه خونه ماماني مرضيه و بابادي حسن داشت

روز يكشنبه باباجونت برامون بليط گرفته بود و ساعت 7.5 صبح كلي برامون خوراكي گذاشت و با اتوبوس ما رو راهي كرد همدان خوب بنا بر دلايلي من و تو جوجه تنهايي مي ريم همدان مسافرت ... !

خلاصه اتوبوس خيلي خوب بود و ما خيلي زود رسيديم خونه

اينكه مي خوام چند روزي اينجا بمونم خيلي لذت بخشه هيچ جا خونه مامان باباي آدم نمي شه

خدا همه مامان باباها رو حفظ كنه ايشالله مامان باباي مهربون منم حفظ كنه

الهي آمين

خلاصه برات بگم هر روز بهتر از ديروز سپري شد . دايي موري مهربون و سميه جون هم ديديم اونا هم خيلي دوستت داشتن و خلاصه خيلي روزهاي خوبي بود و اما به تو خيلي خوش گذشت چون چيزهاي خيلي خوشمزه خوردي و حسابي خوابيدي و وول خوردي و بعدشم كللللللي خريد كردي واي چه چيزهاي قشنگي به به

يه راز  تو دلي هم هست :  اون روزاهايي كه با خاله توران و تهمينه اينا مي رفتيم برا سام كوچولوي خاله توران خريد كنيم همه دخترها با دل هاي قلنبه با باباها ومامانشون مي يومدن خريد و باباها همه چي براشون مي خريدن و من چقدر ته دلم غصه مي خوردم چقدر از خدا مي خواستم به دل من و تو هم نگاه كنه كه چقدر دلم مي خواست بابادي حسن براي تو چيزميز انتخاب كنه اما اون قدر اين موضوع برام دور مي بود كه هر دفعه فكر مي كردم و غصه مي خوردم مي گفتم شايد من مجبور باشم تنهايي  باشم و براي توخريد كنم راستش خيلي دلم مي گرفت ولي خدا اون قدر بزرگ و مهربونه كه فقط چيزي رو كه از ته دلم اونقدر با حسرت گذشته بود شنيده بود مي بيني به همين راحتي شنيده و اجابت كرده بود مرسي خدا جونم چونكه كل خريدهاي تو رو من با ماماني مرضيه و بابادي حسن كرديم و همه شو با هم انتخاب كرديم اونم با چه لذت و عشقي كه قابل گفتن هم نيست

خلاصه روزهاي تعطيلات مثه همه برگ هاي ديگه روزگار تموم شد و موقع برگشتن شد وسايل تو رو همه توي چمدون گذاشتيم و مامانو بابا منو آرودن ترمينال سوار اتوبوس كردن و من با يه دنيا شادي برگشتم خونه پيش بابا حميد جون تو . باباي تو ام خيلي تو رو دوست داره مثه همه باباها .

بابايي ات ساعتها زودتر توي ترمينال منتظرمون بود و يه استقبال گرم ازمون كرد و رفتيم خونه اونم كلي راضي و شاد بود از شادي و آرامش  منو تو خوشجالي ر واز توي قلبش حس مي كردم و حس مي كردم قلبم اروم تر مي زنه و همه چيز ارومتره

و

 گويي خدا همين نزديكي بود به همين نزديكي رگ گردن به من و شادي هاي من

رفتيم خونه استراحت كرديم بعدش بابا حميدت كلي ذوق زده بود ببينه اين همه وسايل بسته بندي چي هست كه من يه ملافه پهن كردم تو اتاق كناري و همه وسيله ها رو چيدم و صداش كردم و وايييييييييييييييي چقدر كه ذوق كرديم با هم خيلي ناز بود همه چي بار ها و بارها نگاهشون كرديم قرار شد من از همه شون عكس بگيرم و بزارم تا هميشه براي تو يادگاري بمونه عزيز دلك من ...

حتي تا اخر شب هم همش مي رفتيم نگاهشون مي كرديم و باهاشون بازي مي كرديم !!!

اين بود يه خاطره شيرين از مسافرت و اولين خريدهايي كه براي تو جوجه كوچولو انجام داديم

خدايا شكرررر

خدايا شكرررر

خدايا شكرررر

و اينه كه من از همون اول موجوديت تو تور وفرشته صلح  اسم گذاشتم يه نور كوچولو تو دل همه تاريكي ها

و خدايا شكر بابت اين هديه

عکسهای سیسمونی نی نی جون ما در ادامه مطالب

کفش و دمپایی

سرویس قابلمه و غذا خوری

سرویس غذا و قابلمه

سرویس راحتی خواب و قنداق فرنگی و پتو

جانمازی که مامان مرضیه بابادی حسن از کربلا اوردن

تشک بازی خیلی با نمک به انتخاب بابادی حسن

عروسک

سرویس شیشه پستونک و خورده ریز ها

شلوار کربلا به نیت پسر کوچولوی ما که مامانی مرضیه تو کربلا خواب دیده بود خریده بود

لباس ها

سرویس تعویض و ...

دستکش اون موقع ها که آرزوی اومدنت رو داشتم برات خریدم گذاشتم کنار

نمای کلی از تاق وقتی که با بابا حمید جون با ذوق ات کل اتاق رو چیدیم و  هی نگاه کردیم قربون صدقت رفتیم

و کلی چیزهای خوشگل دیگه که خونه مامانی مرضیه مونده تا برات بیارن فرشته کوچولو

 

مبارکت باشه مامانی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)