طاها فرشته عشقطاها فرشته عشق، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

با تو مادر شدم نور كوچولوي من

طاهای عاشق

 ای خوشمزه دوست داشتنی کشتی مارو با حرکات محیرالعقول ات یعنی !!!! باباحمیدت کشف کرده که تو عاشق عروسک بافتنیه من شدی !!! طی مکاشفه مسترد شد که حقیقت داره حکایت اینچنین است که من هی عروسک دارم اسمش سوزیه خیلی دوسش دارم وصل اش کردم به اینه اتاق خواب... اینم عکس پرسنلی سرکار خانوم سوزی : خلاصه اینکه تا می بریمت توی اتاق جلو این سوزی خانوم شروع می کنی و ذوق کزدن و دست و پا زدن و خندیدن یه جوری براش ذوق می کنی من و بابایی ات دلمون برات غش می کنه قدات شم اینقده کارهات شیرینه اینم شکار لحظه ها از ذوق کردنت : ...
10 اسفند 1392

اولین گزدش بیرون سه نفری - 2 ماه و 2 هفته

هی قندک خوشمزه من روز ٥ شنبه بود که دیگه خیلی خیلی از خونه موندن خسته بودم چونکه سه نفری تا حالا بیرون نرفه بودیم به خاطر هوای الوده و اینکه هنوز تو خیلی  فنگل هستی عزیزم وخلاصه باباحمیدت گفتش بریم بیرون - اول هی سر رفتیم بنی هاشم برای تو هی سری خریدها کردیم و وسایل اشپزخونه دیدیم اخه خدا بخواد دیگه اون ور سال میریم خونه خودمون و رفتیم یه سری چیز انتخاب کردیم وبعدش هم وقت نهار شده بود گفتیم بریم ژوانی نهار بخوریم . البته میات نریدی از رفتن و نرفتن بودیم چونکه گفتیم شای دتو نمونی توی رستوران و گریه کنی خلاصه گفتیم بریم و وووی که بگم از اقایی و معرفت تو فدات شم که همونجور با چشای گردالی مارو نگاه کردی تا ما یه پیزای خوشمزه خوردیم و تموم ک...
10 اسفند 1392

دعایت می کنم

جز دعا کار دگر نیست مرا شب روزت همه شاد دلت از غم آزاد همه ایام به کام و تو پیوسته سرافراز و ز هر غصه برون همچو گنجشک به هر بام ودرخت بنشینی خندان وسبکبال تر از برگ درخت در هوا رقص کنان لحظه هایت چون قند روزگارت لبخند هفته هایت پر مهر هر کجایی که قدم بگذاری همه از کینه تهی همه از قهر و عداوت خالی همه جا ، نام تو از مهر ، به لب ها جاری ... و تو با یاد خداوند بزرگ به سلامت ببری راه به پیش... ...
7 اسفند 1392

طاها پس از مست شدن

و این طاها است هنگامی که بعد از خوردن شیر مست شده و از هوش میرود و من عاشقانه این صحنه را نگاه می کنم و لذت می برم . گاهی نصفه شب ها که شیرش میدم همسری می بینه من نشستم نگاش می کنم میگه بزارش دیگه توی تختش تو چرا خواب نداری !! اهسته میگم تو بخواب عزیزم و او بیهوش میشود و من همچنان به تو فرشته کوچک خیره می مانم ... و همان لحظات که دعا می کنم ای خدا چیزی ازت نمی خوام فقط نگهدارش باش ، حفظش کن و برایم نگهش دار راستی چقدر زیباست این دقابق به جرات می گویم که این زیباترین و لذت بخش ترین اوقات زندگی من بوده است تا کنون دیدن او در این حالت :   ...
7 اسفند 1392

6 اسفند سال 85 بود که ....

سلام میوه خوشمزه من ٦ اسفند سال ٨٥ یعنی درست ٧ سال پیش بود که در یه روز سرد زمستونی من و بابا حمیدت با هم اشنا شدیم دور میدون کاج سعادت آباد ، اون میدونه رو حالا دیگه خرابش کردن و چهار راه ساختن ولی اگه هزار بار دیگه ام خرابش کنن باز اونجا جایی که بود سرنوشت زندگیم رقم خورد مسافر راه آینده مو اونجا بود که دیدم و همراهش شدم اون روزی که باهم اونجا قرار گذاشته بودیم و من کمی دیر رسیدم اونجا که سوار پژو ٤٠٥ نقره ای اش شدم با پالتوی کرمی رنگ که هنوزم که هنوزه نگهش داشتم و تا امروزه روز بهم میگه اون پالتوهه خیلی قشنگه و اون کت سفید مشکی و بلوز جوردانوی بابات با شلوار لی که همیشه تیپ مورد پسند من بوده ، و اونارو رو هم هنوز نگه داشتیم به یاد ا...
7 اسفند 1392

فسقل و عکس پاسپورتی !!

خوب در راستای انجام کارهای مهاجرتی باباحمید که رفته بود دنبال پاسپورت برای تو گفته بودن باید ازت عکس بگیریم منم امروز پروژه عکس گرفتن ازت رو اجرا کردم خیلی باحال بود .انگاز می فهمی دارم باهات چه کار می کنم سیخ مونده بودی منتظر بودی ازت عکس بگیرم یعنی عاشقتممممممممممممم اینم نمونه های هنرنمایی من : عکس با لباس تیره و پس زمینه کرم روشن هاهاها ...
5 اسفند 1392

2 ماه و 1 هفته

بهشت کوچولوی من سلام عزیزم هز روز که می گذره کنار تو دنیایی داره برا خودش خیلی با مزه ای تازگی یاد گرفتی دستتو مشت می کنی میاری جلوی چشمت خیره میشی بهش انگار داری دستتو می شناسی منم هی میشینم خیره میشم به تو ببینم چه کار می کنی . خلاصه خیلی نمکی فسقلی جونم ضمنا تازگی می زاریمت توی این تشک های بازی البته کمی زوده ولی عکس العمل ات خیلی بامزه اس اینم چند تا عکس از خود خودت برای خودت فدات شم . اینم اون حالتی که خیره میشی به دستت ای جان ن ن ن ...
5 اسفند 1392

فال حافظ

فال حافظ   مردم ديده ما جز به رخت ناظر نيستاشکم احرام طواف حرمت مي بنددبسته دام و قفس باد چو مرغ وحشيعاشق مفلس اگر قلب دلش کرد نثارعاقبت دست بدان سرو بلندش برسداز روان بخشي عيسي نزنم دم هرگزمن که در آتش سوداي تو آهي نزنمروز اول که سر زلف تو ديدم گفتم   دل سرگشته ما غير تو را ذاکر نيستگر چه از خون دل ريش دمي طاهر نيستطاير سدره اگر در طلبت طاير نيستمکنش عيب که بر نقد روان قادر نيستهر که را در طلبت همت او قاصر نيستزان که در روح فزايي چو لبت ماهر نيستکي توان گفت که بر داغ دلم صابر نيستکه پريشاني اين سلسله را آخر نيست   سر پيوند تو تنها نه دل حافظ راستکيست آن کش سر پيوند تو در خاط...
28 بهمن 1392