برمیگردم
من بازگشته ام به بغلی از اتفاقات جدید دوباره مادر شدم در سرزمینی دور آن سوی اقیانوسها طاهای کوچک من حالا 27 ماهه شدی و آدرین کوچولوی 13 ماهه که برادر توست .... دوستتان دارم اگر وقت زمان اجازه بدهد برای پسرکانم خواهم نوشت از نو روزگار با هم بودنتان را ...
نویسنده :
مامي غزل
3:49
برای پسرم
ﺮﺍﯼ ﭘﺴﺮﻡ : ﻣﺮدِ ﮐﻮچکِ ﻣﺎﺩﺭ ﻓﺪﺍﯼ ﻗﺪﻭ ﺑﺎﻻﯾﺖ ﺧﻮﺏ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﮔﻮﺵ ﮐﻦ ﺣﺮﻓﻬﺎﺷﺎﯾﺪ ﺗﻠﺦ ﻭ ﺳﻨﮕﯿﻨﯿﺴﺖ ﺍﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﭽﮕﯽ ﺍﺕ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺍﻣﺎﺩﻩ ﺑﺎﺷﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺩ ﺷﺪﻥ ﺗﻮ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﻣﺮﺩ ﺧﻮﺑﯽ ﺷﻮﯼ ﻣﺮﺩ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻥ ﮐﺎﺭ ﺳﺨﺘﯿﺴﺖ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻗﻮﯼ ﺑﺎﺷﯽ ﺍﻣﺎ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﭘﺮ ﺟﺬﺑﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﻣﺎ ﻧﻪ ﺑﻠﻨﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﮔﻠﯿﻢ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺑﮑﺸﯽ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻭ ﻣﻬﻢ ﺗﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﮑﯿﻪ ﮔﺎﻩ ﺑﺎﺷﯽ ﻋﺰیزِ ﺩلِ ﻣﺎﺩﺭ ﺗﮑﯿﻪ ﮔﺎﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﺳﺨﺖ ﺗﺮﯾﻦ ﻗﺴﻤﺖ ﻣﺮﺩﺍﻧﮕﯿﺴﺖ ﺍﻭﻝ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﮑﯿﻪ ﮔﺎﻩ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺷﯽ ﻭ ﺑﻌﺪ ﻋﺸﻘﺖ ﻋﺸﻖ ﭼﯿﺰ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﺣﺴﯽ ﺍﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﻣﻮﻗﻊ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯾﻢ ﻣﯿﮑﻨﯽ : ﻣﺎﺩﺭ و ﻣﻦ ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ : ﺟﺎنِ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﻘﺪﺳﯿﺴﺖ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺭﺍ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺧﻮﺩﻡ ﯾﺎﺩﺕ ﻣﯽ...
نویسنده :
مامي غزل
21:34
به زندگیمون خوش اومدی فرشته . تولد یک سالگی
بودن تو در زندگی نمی دونم شبیه چیست حس زیبای داشتن ات و بوییدنت حس قشنگ در اغوش گرفتنت و اهنگ نفس هات وقتیکه در خواب نازی تجربه ایست که هرگز با چیزی در مجموع نمی آید و دوست داشتن ناب ات از نوع بکر و از اعماق قلب چیزیست که هرگز قابل وصف نیست فقط می توانم بگویم بودنت را شکر داشتن ات را هزاران شکر همیشه پایدار باشی مرد کوچک 1 ساله ...
پسرم شیرین کاری می کنه
پسرم شیرین کاری می کنه
چند تا عکس از پسر عزیزم
طاها در حال خوردن صبحونه کنار من و باباش طاها توی اتاق خودش خونه جدید مون ...
فروش ماشین
خوب دیگه کم کم باید ماشین رو هم بفروشیم .با این پژو کلی خاطرات داشتیم از عروسی مون از هب دنیا اومدنت و از کل مسافرت هایی که با همسری عاشقانه رفته بودیم همه جا رو با همین ماشین مهربون رفته بودیم و کلی خوش گذرونده بودیم و حالا وقت رفتن اش بود . اینم اخرین عکسهایی که طاها رو فرمون ماشین انداخته ..... ...
آخرین همدان قبل از استرالیا
یه چند روزی رو رفتیم همدان . که در واقع خداحافظی هم داشته باشیم با شهر مون . بابا حمبد من و طاها عزیزم رو یه چند روزی گذاشت همدان که بیشتر پیش مامانی بابادی باشیم و بعدش برگشت مار وبرگردوند. با خیابونها و خونه مون و اتاقم خداحافظی کردم نمی دونم چند وقت دیگه بازم میام اینجا .همه چیو به خدای مهربون سپردم .در راه برگشت هم جایی ایستادیم و نهار خوردیم اینم عکس طاها در راه برگشت ... ...
بخورمت خوشمزه من
این لباس خوشگل گرم و نرم رو مامان هنگامه مهربون برات خریده خیلی خوبه عین کلوچه میشی وقتی اینو می پوشی عسسسسسل من ...