5 ماهگی راتمام کردی
روزها چون برق و باد می گذرزند و تو قهرمان تر و بزرگ تر می شوی و من هر روز مادر تر ...
سوپ و سرلاک به خوراکی هایت اضافه شده است ، و یادم می آید چقدر منتظر این روزها بودم و چه زود آمدند . درست کردن سوپی از ماهیچه های کوچک و هویج و سیب زمینی در ابعاد بسیار کوچک البته بدون هیچ ادویه و نمکی جز چاشنی خوشمزه مادرانه ... و من تا می توانم آن را زیاد می ریزم هر روز و هر روز بیشتر ...
این روزها مرا خیلی می شناسی ، می شناسی و طلب می کنی با نگاه که دنبالم می کنی لذت دنیا می آید به تمام وجودم به خودم غرّه می شوم در دلم قند آب می شود و یک بوسه نه هزار بوسه بر گونه ات می زنم ... .وقتی بیداری دلم استراحت می خواهد و آن هنگام که در خواب نازی دلم برایت تنگ میشود ...
هنوز هم فقط در خواب شیر مرا می خوری وقتی می خوابی از خوابیدنت نه ، که از ارضای حس مادری ام خوشحالم اینکه پهلو به پهلویت بخوابم دنبالم بگردی ، دستت را بر بازویم بگیری و شیر بخوری ... کاش می دانستم در بیداری چرا چنین نیستی ؟؟!!!